جدول جو
جدول جو

معنی ویر گردن - جستجوی لغت در جدول جو

ویر گردن
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیر گردون
تصویر شیر گردون
در علم نجوم برج اسد یا آفتاب، شیر آسمان، شیر فلک، شیر سپهر، شیر چرخ، شیر مرغزار فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وی کردن
تصویر وی کردن
افزایش پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیر کردن
تصویر دیر کردن
درنگ کردن، تاخیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیر کردن
تصویر شیر کردن
کسی را دل و جرئت دادن و او را به کاری برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
(یَ تَ)
نیک و خوب کردن:
عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد
عاقبت کار او خیر بود لاجرم.
منوچهری.
، تسبیل. انفاق. نفقه دادن در راه خدا. در راه خدا دادن:
بیدارباش و مصلحت اندیش و خیرکن
درویش دست گیر و خردمند پروران.
سعدی (صاحبیه).
همین طریق نگهدار و خیر کن امروز
ببوی رحمت فردا عمل کند عامل.
سعدی.
تو بجای پدر چه کردی خیر
که همان چشم داری از پسرت.
سعدی (گلستان).
که چندانکه جهدت بود خیر کن
ز تو خیر ماند ز سعدی سخن.
سعدی (بوستان).
بنام طرۀ دلبند خویش خیری کن
که تا خداش نگهدارد از پریشانی.
حافظ.
- حلوا خیرکردن، در راه خدا و برای آمرزش مرده ای حلوا پختن و انفاق کردن.
- امثال:
روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند.
کرباس خیر کردن، در راه خدا و برای رهائی از مصیبتی کرباس انفاق کردن.
، اصطلاحی است بین قماربازان یعنی گفتن اینکه من نقشی و شرکتی در این دست ندارم
لغت نامه دهخدا
(فُ گُ تَ)
ویار شدن. هوس کردن زن آبستن خوردن چیزهای مخصوص را از غذا و غیر آن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فُ گِ رِ تَ)
چاره کردن. علاج کردن. (فرهنگ فارسی معین).
، دید و وید کردن، از هم متلاشی کردن. پاره پاره کردن. از هم دریدن
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ کَ دَ)
در تداول عامه، به مانعی برخورد کردن. به سبب مانعی از حرکت بازایستادن. حرکت چیزی به سبب اصطکاک یا برخورد با مانعی کند و یا متوقف شدن.
- گیر کردن چیزی در جایی، فروماندن وبیرون نیامدن چیزی در جائی، همچون گیر کردن لقمه درگلو، گیر کردن سنگ در آبراهه. مثال: ته دیگ در گلوی حاجب الدوله گیر کرد و مرد.
- گیر کردن کار نزد کسی، حل مشکل و انجام گرفتن آن به دست آن کس افتادن: کارم نزد فلان کس گیر کرده وانجام یافتن آن به دست او است. موکول به اقدام او است.
، دچار مشکلی شدن. در مخمصه ای گیر کردن. (یادداشت مؤلف). عامه گویند: عجب گیر کردم، بند شدن. اتصال و پیوستگی یافتن. به مانع تصادم کردن.
- گیر کردن ناخن، کنایه از بند شدن ناخن به چیزی یا جایی. (از آنندراج) (بهار عجم) (ناظم الاطباء) :
هیچ جا ناخن من گیر نکرده ست چو گل
مگر از دست تو در سینۀ من گیر کند.
طغرا (از بهار عجم).
، بمجاز، عاشق و دلباخته شدن. (یادداشت مؤلف).
- گلو پیش کسی گیر کردن، خواستار و فریفته و شیفتۀ آن کس شدن: حاجب الدوله گلویش پیش فلان گیر کرده، طالب و خواستار او است.
- گیر کردن سگ، سخت پارس کردن او. سخت عوعو کردن سگ (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ / فِ کَ دَ)
در تداول عامه به معنی تشجیع کردن و برانگیختن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیر شدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَحَکْ کُ بُ دَ)
تأخیر کردن. ابطاء. مقابل شتاب کردن (در رفتن بجایی)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ/ بِ گَ تَ)
راه رفتن. رفتن. طی کردن:
تا بدین هفت فلک سیر کند هفت اختر
همچنین هفت پدیدار بود هفت اورنگ.
فرخی.
روزی سیر کرد و قصد هرات داشت. (تاریخ بیهقی).
نگر تا قضا از کجا سیر کرد
که کوری بود تکیه بر غیر کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ تَ)
در تداول،وادار کردن کسی به کاری. تحریک کردن
لغت نامه دهخدا
(رِ گَ)
کنایه از آفتاب است. (برهان). خورشید. (ناظم الاطباء) ، کنایه از آفت و حوادث آسمانی نیز باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، بعضی گویند عطارد است. (برهان). عطارد. (ناظم الاطباء). ستارۀ تیر. دبیرفلک:
تیر گردون همه انواع فضائل دارد
لیک در ملک طرب کامروا ناهید است.
ابن یمین.
رجوع به تیر (عطارد) شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ رْءْ)
بسالخوردگی رساندن. فرتوت و کهنسال گردانیدن. اشابه. تشییب:
تا آن جوان تیز قوی را چو جادوان
این چرخ تیز گرد چنین کرد کند و پیر.
ناصرخسرو.
چه تدبیر از پی تدبیر کردن
نخواهم خویشتن را پیر کردن.
نظامی.
داغ فرزند مرا پیر کرد، فرتوت ساخت
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیر کردن
تصویر دیر کردن
تاخیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویار کردن
تصویر ویار کردن
دچار ویار گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وید کردن
تصویر وید کردن
چاره کردن علاج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویر گرفتن
تصویر ویر گرفتن
میل شدید یافتن: (فلانی بسیگار ویرش گرفته) یا ویر گرفتن کسی را. میل شدید کردن وی بامری: (این پسر من ویرش گرفته است که از کار ساعت سر در بیاورد)
فرهنگ لغت هوشیار
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تشجیع کردن برانگیختن: می خواهی مرا شیر کنی که از روی چوب (جوی) بپرم ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر کردن
تصویر سیر کردن
طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرتوت ساختن کهنسال گردانیدن بسالخوردگی رسانیدن: چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خر گردن
تصویر خر گردن
گردن کلفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویر گرفتن
تصویر ویر گرفتن
((گِ رِ تَ))
هوس شدید به چیزی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیر کردن
تصویر تیر کردن
((کَ دَ))
نشان کردن، هدف قرار دادن، کسی را تحریک کردن، به کاری واداشتن
فرهنگ فارسی معین
شتر گردن
فرهنگ گویش مازندرانی
با سرعت به پایین رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
به پایین رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
از تیغه ی تبر تا محل دسته ی آن
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت گردن
فرهنگ گویش مازندرانی